دیشب باران بهاری همراه نسیمی روح پرور می بارید وامد ودرختان وشکوفه های
باغ را که مشتاقانه در انتظار او بودند سیراب کند وقتیکه قطره قطره فرو می بارید
همه جا را غمناک می کرد اه این باران هوسناک بهار همیشه می داند که چه وقت
طبیعت او را می طلبد دیروز غروب ابرها سراسر اسمان را پوشانده بودند هوا چنان
تاریک بود که چشم چشم را نمی دید فقط از دور چراغ های قایقها میان امواج رودخانه
چون دیدگان حیوانات وحشی می درخشیدند ولی امروز بامداد اسمان صاف است
وخورشید بالای درختان باغ که با دست باران شستشو شده اندنور افشانی میکند
من خاموش به تماشای گلها ی نو شگفته مشغولم وبه یاد نیلوفرهای برکه ام
خاموش تر از خود افتادم که ایا انها باران بهاری را دوست دارند
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق,
|